گلولهها! برگلویم ببارید تا نزد حضرت زهرا(س) شرمنده نباشم
خبرگزاری مهر_ گروه استانها _محدثه جوان دلویی؛ نخبه و ممتاز دانشگاههایشان بودند. به قولی به آنها لقب شاگرد الفهای دانشگاه را میدادند به معنای واقعی دانشجو بودند، یعنی آنکه با تمام وجودش در پی یافتن حقیقتها با ایمان قلبیاش باشد و از کلاسهای درس راهی خاکریزها و آنجا دانشجوی راه حق شدند و در نهایت حکم شهادت شأن را از مادر گمنام شأن حضرت زهرا (س) گرفتند.
نمیدانم از کجا بگویم و بنویسم از اینکه این روزها جایشان در میان همه، در میان تمام مردم شهرم خالی است. از اینکه چقدر این روزها به آنها نیاز داریم. آنهایی که خودشان را از لابه لای کتابها وفرمولهای خشک و استدلالهای منطقی بی روح جدا کردند و تمامی وجودشان را در دانشگاه جنگ گذاشتند. گزارش پیش رو نگاهی به زندگی چند تن از دانشجویان شهید خراسان شمالی است. دانشجویان حقیقی مکتب سیدالشهدا (ع).
شهید محمد قدیمی
گر مرد رهی میان خون باید رفت
سال ۱۳۴۳ در خانوادهای مؤمن و مذهبی در روستای خراشا به دنیا آمد. اولین فرزند پدر و مادر و تنها پسر خانواده بود. به دنیا آمدنش داستانی دارد. از کودکی همراه پدر در مسجد و مجالس مذهبی شرکت میکرد.صدای خوبی داشت و مؤذن مسجد شد. در دوران نوجوانی روزهای شنبه، دوشنبه و پنج شنبه هر هفته روزه میگرفت. بسیار وقت شناس بود. در تمام کارهایش حتی درس خواندن اخلاص و صداقت داشت تحصیلات ابتدایی را در خراشا به اتمام رساند و برای ادامه تحصیل به بجنورد آمد. او در محیط تحصیل بسیار کوشا و جدی بود. قبل و بعد از انقلاب اسلامی در تمام عرصهها حضوری مؤثر و مستمر داشت و همیشه قبل از مطالعه چند آیه قرآن میخواند. این شهید بزرگوار دوران متوسطه را در دبیرستان شهید حسن آبادی، بجنورد با بالاترین معدل گذراند و در سال ۱۳۶۲ در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته مکانیک با گرایش سیالات، در دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد که طی تحصیل، از دانشجویان ممتاز بود. اما حضور در جبهه جنگ را وظیفه شرعی خود میدانست و با عشق و آگاهی کامل وارد جبهه شد. انگیزه رفتن به جبهه را پاسخ به ندای ولایت فقیه و تحولات معنوی و درونیاش میدانست و همراه با رزمندگان اسلام برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه رفت و رشادتهای فراوانی از خود نشان داد و در نهایت روز یازدهم فروردین ماه سال ۱۳۶۵ در مریوان و منطقه ماووت به شهادت رسید اما تا مدتی پیکر این شهید نخبه و دانشجوی استان مفقود بود که سرانجام با تلاش هم رزمانش، پیکر پاکش شناسایی و در شانزدهم تیر ماه سال ۱۳۷۳ به بجنورد برگشت و در گلزار شهدا به خاک سپرده شد.
خاطرهای به نقل از دوست شهید: وقتی در خوابگاه دانشگاه بودیم، حالات عارفانه او، مرا تحت تأثیر قرار میداد. از خوابگاه تا دانشگاه پیاده میرفت و گاهی نان را خالی میخورد در صورتی که در دانشگاه غذا توزیع میشد ایام محرم، یک عزادار واقعی بود تمام وجودش در روزهای تاسوعا و عاشورا در غم فرو میرفت. هنگام رفتن به جبهه به او گفتم که تو تک پسر و کمک دست پدر و مادر هستی به جبهه نر و و در کنار آنان باش شهید خندید و در جوابم گفت:
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
نابغه ریاضی
شهید مهدی محمدی
دانشجوی نخبه و البته نابغه استان که در دانشگاه فردوسی مشهد درس میخواند و در جبهه هم رزم شهید «کاوه» بود. البته دانشجوی ممتاز دانشگاه پیر مرادش و مسئول آموزش عملیات کربلای ۴ هم بود. مهدی در سال ۱۳۴۴ به دنیا آمد و بچه زرنگی بود. سال ۱۳۵۸ برای ادامه تحصیل در دوره راهنمایی به بجنورد آمد که از حزب جمهوری اسلامی غافل نبود و با دوستش، عبدالرضا جوان جعفری وارد فعالیتهای کمیته انقلاب اسلامی شد. پدرش او را به دبیرستان ابومسلم در مشهد برای ادامه تحصیل میفرستد. مهدی در درس ریاضی نابغه بود. یکی از دوستانش تعریف میکرد که یکی از استادان دانشگاههای تهران هر هفته یک بار برای تدریس درس ریاضی به دبیرستان آنها میآمد که یک روز او مسئلهای را برای دانش آموزان پای تخته نوشت و راه حلش را هم به آنها گفت که شهید محمدی گفت که من میتوانم غیر از این راه حل از طریق دیگری مسئله را حل کنم معلم گفت هر که بتواند این کار را انجام دهد من برای همیشه جای او مینشینم که مهدی توانست آن مسئله را حل کند! او با رتبه عالی در رشته ریاضی و فیزیک در دانشگاه فردوسی مشهد قبول میشود.در دوران دانشجویی بسیار فعال و کوشا و سرپرست خوابگاهها و مسئول برنامههای مناسبتی و حل اختلاف میان دانشجویان میشود. مهدی آن قدر متواضع بود که غذایش را به دانشجویان دیگر میداد و حتی خودش یک روز تمام غذا نمیخورد. در حین تحصیل در دانشگاه از طریق تیپ ویژه شهدا به فرماندهی شهید کاوه به کردستان اعزام شد که این موضوع را به خانوادهاش خبر نمیدهد و بعدها برادرش متوجه میشود که مهدی مسئول آموزش تخریب چی ها در مهاباد بوده و آموزش شنای غواصان هم بر عهده او بود.
مهدی در یکی از عملیاتها مجروح به بیمارستان اصفهان اعزام میشود و به خانوادهاش تا زمان ترخیص خبری نمیدهد. مهدی چند بار دیگر به جبهه اعزام شد
و در نهایت در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ به عنوان تخریب چی در منطقه حاج عمران به اتفاق شهید کاوه به شهادت رسید و پیکرش تا ۵ سال مفقود بود و در نهایت پیکر مطهرش شناسایی و در زادگاهش به خاک سپرده میشود.
هر که اهل جنگ نباشد عقب میافتد
شهید انوشیروان رضایی فاضل
شهید «انوشیروان رضایی فاضل» از سرداران رشید خراسان شمالی است که هجدهم آبان ۱۳۴۲ دریکی از روستاهای توابع شیروان به دنیا آمد. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد. یک هفته از ازدواجش نگذشته بود که رهسپار جبهه شد. انوشیروان در سپاه، تماموقتش را وقف این نهاد کرد. مدتی مسئول بسیج اقشار و بسیج دانشآموزی بجنورد بود و نقش برجسته و چشمگیری در جذب نیرو و اعزام آنان به جبهه داشت. بارها در سخنرانیهایش میگفت: هر کس بسیجی و اهل جنگ نباشد از اسلام و انقلاب عقب میافتد. او انگیزهی حضورش در جبهه را دفاع از اسلام و انقلاب، اطاعت از امام، پاسداری از خون شهیدان و باز شدن راه کربلا معرفی میکرد.
جبهه نزدیک خداست
چهارده مرتبه به جبهه رفت و ۳۵ ماه در جبهه به سر برد. در عملیات مختلفی ازجمله: والفجر مقدماتی، بدر، خیبر، میمک و کربلای ۵ شرکت داشت و چند بار شیمیایی و مجروح شد. او میگفت: من تشخیص دادهام، جبهه از همهجا نزدیکی بیشتری باخدا دارد.
رهایی از دلبستگیها
انوشیروان در آزمون سال ۱۳۶۴ شرکت کرد و در رشتهی صنایع اتومبیل دانشکدهی فنی شهید منتظری مشهد قبول شد، ولی چون تاروپودش با جنگ گرهخورده بود، تمام دلبستگیها را رها کرد و هجرت دوبارهای را بهسوی دانشگاه اصلی، یعنی جبهه آغاز کرد. آخرین بار او در تاریخ دهم آبان ماه ۱۳۶۵ به جبهه رفت. سرانجام سردار انوشیروان رضایی فاضل خستگیناپذیر، در در روز بیست و دوم دیماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقهی عملیاتی شلمچه، گلولهای سینهاش را شکافت و به بزرگترین آرزویش یعنی شهادت رسید. پیکر این سردار شهید توسط مردم خوب و مهربان شیروان تشییع و به گلزار شهدای روستای زیارت منتقل و به خاک سپرده شد.
شهید امیر در تومیان
اینجا گلستان است
دومین فرزند و اولین پسر خانواده بازرگان در تو میان دهم دی ماه ۱۳۴۶ در بجنورد به دنیا آمد که نامش را امیر گذاشتند. مقطع ابتدایی را در دبستان وحدت، راهنمایی را در مدرسه آیندگان و مقطع دبیرستان را در دبیرستان شهید حسن آبادی و در رشته ریاضی فیزیک به پایان رساند. امیر هنرمند بود و همزمان با تحصیل در رشتههای هنری بخصوص تئاتر و شعر هم فعالیت داشت. از نمایشهایی که اجرا کرد، میتوان به نمایش سوغات شوم و معراج به کارگردانی مهدی خامنهای و محمد در چمن اشاره نمود که به مدت ۲۰ روز در سینما سعدی بجنورد بر روی صحنه رفت. موضوع تئاتر معراج که امیر به آن خیلی علاقمند بود در رابطه با مفقودالاثرها بود و بسیار مورد توجه خانوادهها قرار گرفت و مقام اول استانی را نیز کسب کرد. این تئاتر در چند استان نیز اجرا شد و حائز کسب مقام شد. قسمتی از این تئاتر که امیر مسئول اجرای متن آن بود: امیر خطاب به پدر شهیدی که به دنبال فرزندش به جبهه آمده و مدام سراغ فرزند مفقودش را از هم رزمانش میگیرد با لحن بسیار زیبا میگوید: پدر اینجا گلستان است به دنبال کدامین گل در این گلزار میگردی؟
امیر پس از تحصیلات متوسطه به صورت داوطلب در عملیات والفجر ۸ شرکت کرد و پس از بازگشت با توجه به قبولیاش در دانشگاه مالک اشتر اصفهان برای ثبت نام در رشته مهندسی صنایع دفاعی به اصفهان رفت و پس از مدتی شرکت در کلاس به دلیل نیاز مبرم جبهه به نیرو، مجدداً عازم شد و یکی از غواصان قهرمان عملیات کربلای ۴ بود و در دی ماه سال ۶۵ رزق شهادت را از دستان حضرت زهرا (س) گرفت و تا ۲ سال پیکرش مفقود بود پدرش تمام جبهههای غرب و جنوب را برای یافتن گل گمشدهاش کرد و آخرسر مرداد سال ۶۸ خبر آوردند که پیکرش را پیدا کردند و در جوار امام زاده سیدعباس بن موسی بن جعفر (ع) به خاک سپرده شده است.
نامه عاشقانه برادر برای خواهر
از شهید امیر در تومیان فقط نامهای به جا مانده که در مراسم ازدواج خواهرش آن را به او میدهد که به گوشهای از آن اشاره میشود: «اکنون که نخستین روزهای زندگی مشترک را با آواز بلبلان و فصل رویش گیاهان و جوشش جویباران همراه شکفته شدن شکوفههای پرطراوت و آواز خوش چکاوکهای بهاری آغاز میکنید و اولین اوراق این دفتر بزرگ را که تا آخر زندگی باید در آن شرح ۲ زوج نگاشته شود، با جوهره گرفته شده از گفتار و کردارتان مینگارید، سخنانی هر چند کوتاه و تکراری اما لازم را متذکر میشوم. باشد که مورد استفاده قرار گیرد. ازدواج یک نمونه و آیت بزرگی از وصال و به هم پیوستن است. اما آن گاه که پرواز فرامی رسد با یک بال نتوان پریدن ازدواج یک بال و بال دیگر، ایمان برخاسته از معرفت به الوهیت است. خواهر عزیزم اکنون که مسئولیت بسیار خطیری را بر دوش گرفتهای باید این نکته را بدانی که انجام و به پایان رساندن این مسئولیت و به مقصد رساندن این قافله کاری است بس دشوار و در عین حال بزرگ و پر اوج از تو به عنوان برادرت عاجزانه درخواست میکنم که فرایض الهی را انجام دهی باشد تا دیانت چراغ و راهنمای زندگیات شود.
شهید ابوالفضل علوی
لغو امتحانات دانشکده بهداشت مشهد برای تشییع پیکر شهید علوی
شهید سید ابوالفضل علوی در سال ۱۳۴۴ در روستای عزیز از توابع بجنورد در خانوادهای سادات دیده به جهان گشود. در دوره راهنمایی در مدرسه فرخی تحصیل میکرد و به مسائل مذهبی و دینی علاقه داشت. در بحبوحه انقلاب اسلامی همگام با مردم در قیامها و راهپیماییها شرکتی فعال داشت. بعد از اتمام تحصیلاتش در دوره راهنمایی به دبیرستان حسن آبادی بجنورد رفت و در آنجا همراه با چند تن دیگر از دانش آموزان کتابخانه مدرسه را دایر کرد و در سال چهارم دبیرستان بود که برای اولین بار همراه با تعدادی از شاگردان مدرسه عازم جبهه شدند. فعالیتهای مذهبیاش پس از ورود به مدرسه عالی بهداشت مشهد همچنان ادامه داشت و این در حالی بود که از استعداد والای علمی برخوردار بود و جز دانشجویان ممتاز به شمار میرفت. بزرگترین آرزویش سربازی امام زمان (عج) بود و به خواهرش گفته بود من میدانم اگر از زندگیام یک روز هم باقی بماند من شهید میشوم او مرگ با عزت را میخواست و همیشه میگفت مرگ حق است و من مرگ با عزت را میخواهم.
سید ابوالفضل طی دوران تحصیل خود در دانشکده چندین بار همراه تیم پزشکی از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و سرانجام پس از شرکت در عملیات کربلای ۴ و ۵ در بیست و ششم دی سال ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه به فیض شهادت نائل شد. آن قدر سید ابوالفضل عزیز و محبوب هم کلاسیهایش بود که به دلیل مراسم تشییع پیکر مطهرش رئیس مدرسه عالی بهداشت مشهد (دانشکده بهداشت کنونی دانشگاه علوم پزشکی مشهد) دستور لغو امتحانات را میدهد و به همراه تعداد زیادی از دانشجویان در این مراسم شرکت میکند.
میشمرد، پس از طی دورههای مختلف آموزش، به عنوان ضابط قضائی از سوی مرکز اجرایی امر به معروف و نهی از منکر شهرستان بجنورد به مأموریتهای ویژه اعزام میشد. روز ۲۲ آبان سال ۱۳۸۰ ایشان پس از مدتها که به دیدار خانواده در مشهد مقدس نرفته بود عازم دیدار خانواده بود که خبر رسید تعدادی از اعضای مرکزی ستاد امر به معروف از جمله ایشان جهت امر مهمی سریعاً به این مرکز مراجعه کنند. ایشان نیز که به وظیفه خویش بیش از هر چیز دیگر میاندیشید دیدار خانواده را به تعویق انداخت.
شهید سردار جلالالدین موفق یامی
مبارز شجاع و ممتاز علمی
سردار شهید جلالالدین موفق در سال ۱۳۳۹ در روستای یام فاروج به دنیا آمد. او از همان اوایل کودکی دارای ذوق، استعداد و هوش سرشاری بود. دوران ابتدایی و مقطع راهنمایی را در فاروج سپری کرد و برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه عازم مشهد شد. شهید موفق در تمامی دوران تحصیلش جز دانش آموزان ممتاز بود. طی این سالها فعالیتهای سیاسی و فرهنگی خود را شروع کرد. جلالالدین برای آگاهی مردم از خیانتهای رژیم پهلوی با مدرسه علمیه فاروج و شهرهای اطراف ارتباط مستمری داشت که چند بار از سوی ساواک مورد تعقیب و شکنجه قرار گرفت. او در کنکور سال ۱۳۵۸ در رشته ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد و سنگر دانشگاه را نه تنها برای تحصیل علم، بلکه سنگری برای رشد و آگاهی و مبارزه با خط مشیهای انحرافی انتخاب کرد. در سالهای ۵۸ و ۵۹ که اوج فعالیتهای منافقان و گروهکها در دانشگاه بود جلالالدین یکی از اعضای بسیار فعال گروههای اسلامی دانشگاه بود. شهید موفق پس از انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاهها به دلیل علاقه فراوان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در واحد امور پرسنلی سپاه شیروان به خدمت پرداخت. اخلاص، صداقت، پرکاری و دلسوزی از خصوصیات بارز اخلاقی این شهید بود. این شهید بزرگوار چندین بار با مسئولیتهای مختلف، در جبههها حضور داشت و بعد از بازگشایی دانشگاهها در سال ۱۳۶۳ وارد دانشگاه شد و به ادامه تحصیل پرداخت اما در مدت تحصیل در دانشگاه، بارها به همسرش گفته بود که روح من در سپاه آرامش پیدا میکند. او در اوایل سال ۱۳۶۵ در مسئولیتهای مختلف از جمله مسئول ارزیابی لشکر ۵ نصر اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع) و مسئول دیده بانی و نقشه کشی تیپ ۲۱ امام رضا (ع)، نقش برجستهای داشت.
آخرین خداحافظی
شهید موفق هیچ گاه خود را از مردم جدا نمیدانست و افراد در اولین برخورد مجذوب صمیمیت او میشدند.گفتهاند جلالالدین از استدلال و قدرت بیان بالایی برخوردار و اهل مشورت و ساده زیستی و اهل ذکر بود و رعایت آن را برای انسان نوعی ارزش میدانست. اوقات فراغت خود را با مطالعه کتاب و آثار شهیدان بهشتی مطهری و دستغیب میگذراند و همچنین علاقه زیادی به فوتبال و کشتی داشت و یکی از بازیکنان مطرح فوتبال فاروج به شمار میآمد. نسبت به ادای خمس و زکات به همه سفارش میکرد. او آمادگی برای شهادت را در خودش به حد کمال رسانده بود. آخرین جملهای که به همسرش گفته بود این بود شاید این آخرین خداحافظی من باشد وی در ساعات اولیه عملیات کربلای ۴ در چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاک شهید موفق در گلزار شهدای فاروج به خاک سپرده شد.
شهید الله وردی قربانی
شهید وقت شناس
شهید الله وردی قربانی در سال ۱۳۴۳ در روستای آقچ از توابع اسفراین و در خانوادهای متعهد و متدین به دنیا آمد. او دوران ابتدایی را در زادگاهش دوره راهنمایی را در روستای بام و دوره دبیرستان را در اسفراین با موفقیت به پایان رساند. او ارادهای قوی داشت، درسش خیلی خوب بود و همه معلمها از او راضی بودند. در روزهای تعطیل کار میکرد تا مخارج تحصیلش را تأمین کند. شهید قربانی خوش قول و وقت شناس بود و به امام خمینی (ره) و شهید بهشتی علاقه خاصی داشت. وی قبل از پیروزی انقلاب با اینکه نوجوانی بیش نبود در پخش اعلامیههای امام (ره) با برادران انقلابی همکاری میکرد و در راهپیماییها شرکتی فعال و بعد از پیروزی انقلاب نیز با بسیج و سپاه همکاری داشت. او به اهل بیت (ع) و ائمه اطهار (ع) علاقه زیادی داشت و کتابهای زیادی در این زمینه مطالعه میکرد. شهید «قربانی» در فعالیتهای مذهبی و مراسم ماههای محرم و صفر شرکت میکرد. عاشق شغل معلمی بود و در پی دستیابی به این هدف بعد از اخذ مدرک دیپلم ابتدا در مرکز تربیت معلم شهید صدوق شهریار کرج و سپس در مرکز تربیت معلم شهید بهشتی تهران درسش را ادامه داد. الله وردی ضمن تحصیل در امور کمک رسانی و کارهای فرهنگی بسیار کوشا بود ضمن اینکه فردی مقاوم و صبور و در پایگاه مقاومت بسیج مرکز تربیت معلم فعال بود. این، شهید دهم آبان ماه سال ۶۲ از طریق ستاد پشتیبانی جنگ و جهاد آموزش و پرورش تهران به جبهه رفت و ندای امامش را لبیک گفت تا اینکه در سوم آذر همان سال در منطقه عملیاتی جنوب در خوزستان به درجه رفیع شهادت رسید. «احمدی دوست شهید میگوید: شهید الله وردی اغلب اوقات نمازش را در مسجد میخواند. چند بار دیدم برای ادای نماز شب به مسجد میرفت و بعد از نماز قرآن تلاوت میکرد خیلی خوش اخلاق بود و زمانی که ناراحت میشد گوشهای مینشست تا خشمش فرو بنشیند و دوباره با همان چهره شاد و خندان با مردم رو به رو میشد به نقل از حسین علی منصوری دوست شهید یک روز با خودروی اداره برای تبلیغات به روستا رفتیم در بین راه چالهای قرار داشت. شهید از خودرو پیاده شد و چاله را پر از خاک کرد به او گفتم عجب حوصلهای، داری به آرامی میتوانستی از چاله عبور کنی اما او گفت وسایل بیتالمال به همه تعلق دارد و همه باید مواظب آنها باشیم و حتیالامکان باید وسایل را تمیز و مرتب نگه داریم.
مصطفی (بایرام) دردی کریمی
شاگرداول، هنرمند و ورزشکار
دانشجوی هنرمند و ورزشکاری که فرمانده گروهان شد. دانشجوی ممتاز در رشته مهندسی قدرت دانشگاه فردوسی مشهد که هنگام تحصیلش شربت شهادت را نوشید و نامش برای همیشه ماندگار شد. مصطفی در سال ۱۳۴۶ در روستای باغلق از توابع راز و جرگلان و در خانوادهای پر جمعیت به دنیا آمد. او در روز عید به دنیا آمد برای همین پدر اسمش را «بایرام دردی» گذاشت که «بایرام» به معنی عید و دردی، به معنی آب روان است. زمانی که او به جبهه رفت برای آنکه از سوی نیروهای بعث شناسایی نشود و رزمندگان دیگر به راحتی بتوانند اسمش را تلفظ کنند نامش را به مصطفی تغییر داد. خانواده کریمی تا سال ۵۱ در روستا بودند و بعد به بجنورد آمدند و در چهارشنبه بازار ساکن شدند. آن موقع که «مصطفی» به دبستان رفت و از همان زمان در میدان کارگر شربت درست میکرد و میفروخت تا بتواند هزینه تحصیلش را درآورد. درسش بسیار عالی و همیشه شاگرد اول بود. مصطفی به خوبی فوتبال بازی میکرد و ورزشهای رزمی و کوهنوردی هم انجام میداد. خطش هم عالی بود و خطاطی میکرد. مصطفی در سال سوم راهنمایی به پایگاه بسیج شهیدان امامی رفت و همین امر باعث شد که در سال ۵۹ به جبهه برود و تا ۴ ماه مسئول تبلیغات و تابلو نوشتهها در اهواز بود و در این زمان در مقطع دبیرستان با معدل بسیار بالا درس میخواند و حتی در مسابقات ورزشی هم شرکت میکرد که در یکی از بازیهای فوتبال یکی از بازیکنان با ضربهای موجب شکسته شدن پیشانیاش شد که او را بوسید و گفت که بازی است و ایرادی ندارد.
گلولهها برمن ببارید…
مصطفی در اغتشاشات کردستان همراه محمود کاوه بود که بعد از غائله به بجنورد آمد و وارد گردان نصرا… به فرماندهی شهید رجب زاده و شهید علی رمضانی شد. مصطفی عملیات کربلای ۴ به عنوان فرمانده دسته انتخاب و در همین عملیات به شدت مجروح شد به طوری که پزشکان با برداشتن قسمتی از – بدنش زخمهای کمرش را ترمیم کردند و ۶ ماه دوره نقاهتش را در بجنورد گذراند. برادر بزرگتر میگوید: دیگر به جبهه نر و اما مصطفی گفت که هدفم فقط جبهه است. او در عملیات کربلای ۱۰ از ناحیه دست مجروح شد و در سالهای ۶۴ تا ۶۶ جانباز بود که در همین حین در کنکور سراسری شرکت میکند و با رتبه عالی در رشته مهندسی قدرت دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شد. او مدام در راه دانشگاه و جبهه بود و در نهایت در عملیات بیتالمقدس ۳ که فرمانده گروهان بود و در ارتفاعات ماووت عراق با اصابت گلولهای به گلویش در دی ماه سال ۶۶ به آرزویش میرسد. دوستانش میگویند که از قبل از عملیات مدام این جمله را زمزمه میکرد که گلولهها بر گلوی من ببارید تا من پیش حضرت فاطمه (س) شرمنده نشوم.
دست بوس مادر
مصطفی همیشه ساده لباس میپوشید و خانوادهاش حتی از زمان رفتن به جبههاش خبر نداشتند و بعد که خبر مجروحیتهایش را میآوردند میفهمیدن که او در جبهه بوده. او زیر زمین خانه شأن را مانند سنگرهای جبهه درست کرده بود و وقتی که به بجنورد میآمد به زیر زمین میرفت و حتی روی تشک نمیخوابید و عقیده داشت که نکند حب دنیا بگیرم و همیشه دستان مادرش را میبوسید و و میگفت که تو برای ما زحمت کشیدهای او انسان وارستهای بود و به جوانان سفارش میکرد که به دنبال علم بروید، ورزش کنید و هنرمند باشید. دانشگاه فردوسی مشهد به او دانشنامه افتخاری لیسانس را اهدا کرد.
شهید علی اکبر رنجبر نجف آباد
حافظ خون شهدا هستم
شهید «علی اکبر رنجبر نجف آباد» در دوم فروردین
ماه سال ۱۳۴۴ در خانوادهای متدین و کشاورز در روستای قارلق بجنورد متولد شد. از همان کودکی، محبوبیت زیادی بین اطرافیان، داشت بسیار خوش اخلاق و شجاع بود و در مشکلات به خدا توکل میکرد. در کارهای جمعی، پیش قدم و بسیار پر تلاش بود. اهل نماز اول وقت و نماز شب بود و آن را با خلوص خاصی به جا میآورد او بعد از اتمام دوران راهنمایی برای ادامه تحصیل به دبیرستان دانش بجنورد رفت و در رشته فرهنگ و ادب مشغول به تحصیل شد و از دانش آموزان ممتاز بود. در این زمان چندین بار برای اعزام به جبهه اقدام کرد اما به دلیل جثه ضعیف، از اعزام او به جبهه جلوگیری شد. او تابستانها، در کوره آجرپزی کار میکرد این شهید بزرگوار در سال ۱۳۶۴ در رشته علوم تجربی دانشگاه تربیت معلم سبزوار قبول شد و در تربیت معلم نیز به عضویت در بسیج و انجمن اسلامی درآمد خود را مسئول حراست از انقلاب و خون شهیدان عنوان میکرد و بزرگترین آرزویش رفتن به جبهه و رسیدن به لقاءا…. بود. او سرانجام در پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در جزیره مجنون، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
شهید حاج حسن محقر
هنوز درس میخوانم
شبی بعد از شهادت حاج حسن، خواهر کوچکتر خواب شهید را میبیند که به او میگوید نترسید شما تنها نیستید من کنارتان هستم. چند سال قبل هم بعد از مدتها دوباره او را در عالم رؤیا میبینند که با همان لباس خاکی بسیجیاش بود که کتابهایش در دستش بود و میگفت من هنوز درس میخوانم.
دانشجوی کارشناسی ارشد فقه و حقوق دانشگاه که همزمان با تحصیل در دانشگاه در مدرسه علمیه هم درس میآموخت. او در سال ۱۳۳۸ در بجنورد به دنیا آمد و در دی ماه سال ۱۳۶۵ بعد از گذراندن دورههای سخت و پر تلاطم در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. او تکلیف را بر این میدانست که چون انقلاب بر بنیادهای اسلامی استوار شده بود در رشته الهیات یا در حوزه علمیه مشغول به تحصیل شود. «حاج حسن» در مهر سال ۵۷ در انستیتو تکنولوژی شاهرود در رشته برق پذیرفته شد و در آنجا تحصیل میکرد که اولین تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی را به راه انداخت و توانست از دست مأموران فرار کند و به بجنورد آمد و زندگی مخفیانه ای داشت و چون تحت تعقیب بود، دیگر درسش را ادامه نداد و نظرش این بود که انقلاب اسلامی بر بنیادهای اسلام استوار شده در رشته الهیات یا حوزه علمیه تحصیل کند برای همین در رشته الهیات دانشگاه تهران پذیرفته شد. به دلیل سختی رفت و آمد میان حوزه علمیه قم و دانشگاه تهران «حاج حسن» ناچار میشود به مشهد بیاید و به دانشگاه فردوسی منتقل شود تا بتواند همزمان درس حوزه و دانشگاه را بخواند. سید جلالالدین آشتیانی و میردامادی از استادان «حاج حسن» بودند و به گواه تمام استادان دانشگاه فردوسی مشهد او شخصیت علمی ویژهای داشت و او مشوقی برای تحصیل در حوزه و دانشگاه برای بسیاری شده بود.
شهید فرخ رضا فقیهیفر
اولین شهید امر به معروف
نخستین شهید امر به معروف خراسان شمالی است. در ۱۵ آبانماه سال ۵۷ در مشهد متولد شد و سال ۱۳۷۶ در رشته مهندسی برق قدرت، دانشگاه آزاد اسلامی واحد بجنورد پذیرفته شد. در دوران تحصیل خود مسئولیتهایی نظیر فرمانده پایگاه بسیج دانشجویی دانشگاه آزاد اسلامی بجنورد، مسئول سیاسی حوزه بسیج دانشجویی و مراکز آموزش عالی بجنورد، ضابط قضائی بسیج را برعهده داشت. رضا سال ۸۰ ترم آخر رشته مهندسی برق قدرت در بجنورد بود و با مجموعه امر به معروف بجنورد همکاری داشت و جز رابطین قضائی خراسان نیز بود.شب شهادتش با خواهرش که او هم در بجنورد درس میخواند قرار بود به مشهد بروند. هنوز به ترمینال نرسیده بودند که از ستاد امر به معروف تماس میگیرند که سفر به مشهد را به تعویق بیندازد و خود را برای مأموریت آماده کند، رضا با تمام فروتنی و تواضعی که داشت با وجود اینکه یک ماه خانواده را ندیده بود درخواست مأموریت را قبول میکند و با چند تا از پاسداران به محل مربوطه که محدودهای خارج از بجنورد است اعزام میشود تا یکی از باندهای فساد محدوده بجنورد را متلاشی کنند. پس از مأموریت با توجه به اینکه هوا هم مهآلود بوده است رضا و یکی از دوستانش در کنار جاده میایستند تا سوار خودروهای گذری شوند اما متأسفانه پس از برخورد با مینیبوس با فاصله ۲ متری به کنار جاده پرت میشود و همانجا به شهادت میرسد.
واقعه عجیب تفحص شهدا
اردوهای راهیان نور زیاد میرفت. رضا ارتباط معنوی عجیبی با ائمه اطهار بویژه امام زمان (عج) داشت از دوستانش نقل شده است که یک سال در منطقه طلاییه برای تفحص رفته بودیم که آنجا رضا در حال خود بود و سر به زانو نشسته بود بعد از چند دقیقه متوجه شدیم رضا در همان حالی که نشسته از حال رفته است و بعد از اینکه به هوش میآید بدون هیچ حرفی گریه میکند علت را که از رضا میپرسند میگوید نمیدانم در خواب بودم یا بیداری اما در منطقهای گروه تفحص استخوانهای شهدا را از لابه لای خاک بیرون میکشید که در کنارشان چهرهای نورانی داشت به آنها کمک میکرد.
یکی دیگر از دوستانش نیز نقل میکرد که یک دوبیتی برای امام زمان (عج) سروده بودم و تماس گرفتم تا رضا ایرادات آن را بر طرف کند اما با خواندن دوبیتی که در فراق امام زمان (عج) سروده بودم رضا پشت تلفن فقط گریه میکرد.
همیشه برای شهادتش دعا میکرد
رضا علاقه زیادی به شهادت داشت و دوست داشت شهید شود و از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند. خانه دانشجوییاش را نزدیک گلزار شهدای بجنورد بو و هر روز به آنجا میرفت. به طوری که خودش پیش بینی کرده بود در سن ۲۳ سالگی شهید میشود و حتی خود نیز در مداحیهایش دعا میکرد شهید شود.
کاش زندگی شهدای نخبه دانشجوی خراسان شمالی تبدیل به یک واحد درسی برای تمام دانشجویان استان شود تا روش زندگی شأن را در این زمانه چراغ راهشان شود.