آخرین اخبارفرهنگی و هنری > فرهنگ حماسه

روایتی از وقوع یک ماجرای امنیتی در فروردین ۵۸



روایتی از وقوع یک ماجرای امنیتی در فروردین ۵۸

به گزارش ایسنا، امیر سرتیپ سید حسام هاشمی از فرماندهان دیرین ارتشی با اشاره به خاطره‌ای از روز جمهوری اسلامی (۱۲ فروردین) روایت می‌کند: «صبح روز ۱۲ فروردین ماه ۱۳۵۸ روز رأی‌گیری عمومی، فرمانده نیروی زمینی با فرمانده لشکر سرهنگ قبادی تماس گرفت و فرمودند که همین امروز شخصاً به گنبد بروید و فرماندهی نیروها را به عهده بگیرید. البته گزارش کتبی این دستور در روز ۱۳ فروردین ماه صادر شد. امریه این دستور در مدارک لشکر موجود است. سرهنگ قبادی مرا احضار کرد و فرمودند مایلم در این سفر همراه من باشی، من هم از خدا خواسته عرض کردم جناب سرهنگ، اگر اجازه بفرمایید بعدازظهر حرکت کنیم. ایشان فرمودند منظور من هم بعدازظهر امروز است. بعدازظهر ۱۲ فروردین ماه به همراه فرمانده لشکر و تعدادی افسر و درجه‌دار به طرف گنبد حرکت کردیم. شب را در بجنورد ماندیم و فردا صبح وارد شهر گنبد شدیم. اوضاع شهر آشفته بود.

خیابان‌ها خلوت بود و آثار گلوله بر در و دیوار ساختمان‌ها به چشم می‌خورد. سر هر چهارراهی تعدادی افراد مسلح با لباس شخصی و در بعضی نقاط هم سربازان و درجه‌داران اعزامی از لشکر مشغول پاسداری بودند. آن روز عصر جلسه‌ای در یکی از ساختمان‌ها، درست یادم نمی‌آید در فرمانداری یا جای دیگر بود، تشکیل شد. تعداد زیادی از افراد در این جلسه با این تدبیر سرهنگ قبادی، تکلیف گروه‌های کمیته‌های اعزامی روشن شد. بچه‌های انقلابی از این پیشنهاد استقبال کردند و گروه‌های نفوذی هم تکلیف‌شان روشن شد و بلافاصله منطقه را ترک کردند.

جلسه دوم در بعدازظهر روز ۱۴ فروردین تشکیل شد. در این روز تقریباً کل شهر در کنترل نیروهای نظامی و مسئولیت تأمین شهر به عهده فرمانده لشکر قرار گرفت. در این جلسه، پیشنهاد کردم حالا که ضد انقلاب شهر را تخلیه کرده و به روستاها پناه آورده است ما می‌توانیم با نیروهایی که داریم مخصوصاً تعدادی نیرو که از طرف نیروی هوایی آمده‌اند کنترل شهر کلاله را به عهده آنها بگذاریم، راه‌های ورودی و خروجی شهرها را کنترل کنیم و به پاکسازی روستاها بپردازیم و کار ضد انقلاب را در گنبد یکسره کنیم.

 تعدادی از حاضرین در جلسه این پیشنهاد را تأیید کردند ولی آقای دکتر رسولی نماینده دولت گفت، ما چنین مأموریتی در کارمان نداریم. مأموریت ما فقط حل غائله گنبد و برقراری امنیت این شهر است. از نیروهای اعزامی از ارتش یک گروهان پیاده داوطلب از لشکر ۱ پیاده مرکز بود که قبل از آن «گارد جاویدان» نام داشت و فرماندهی آن را سروان پیاده سید علی‌اکبر هاشمی (شهید سرتیپ سید علی‌اکبر هاشمی) بر عهده داشت. انصافاً عملکرد بسیار خوب و پر ارزشی را داشتند. این گروهان یک روز قبل از ورود ما با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به کلاله و از آنجا به گنبد آمده بودند. یک گروهان از پرسنل داوطلب نیروی هوایی هم شامل افسر و درجه‌دار و مخصوصاً همافران به فرماندهی سروان داود میرزا بعدازظهر روز چهاردهم با یک هواپیمای سی۱۳۰ وارد کلاله شدند. سروان داود میرزا از هم‌دوره‌ای‌ها و هم‌گروهانی من در دانشکده افسری بود. او افسری مذهبی، متدین و ولایی و مورد قبول نیروی هوایی بود.

 ایشان را پیش فرمانده لشکر بردم، سرهنگ قبادی گفت حالا که این وضعیت است. این عزیزان در همان کلاله بمانند و تأمین فرودگاه شهر کوچک نسبی گنبد خوب کلاله را بر عهده بگیرند که از قضا تدبیر خوبی بود و این عزیزان چند روزی در کلاله ماندند و بعداً به تهران برگشتند.

صبح روز چهاردهم به اتفاق سرگرد طبسی برای سرکشی نیروها و وضعیت شهر رفته بودیم. ضد انقلاب‌ها تقریباً از شهر خارج شده بودند. در یک قسمت شمال غربی شهر آنچه که به خاطرم هست زمین بازی مثل زمین فوتبال بود که در سمت شرق آن نیروهای خودی سنگر داشتند و در قسمت غرب آن سنگر هواداران ضد انقلاب بود. من و سرگرد طبسی با بلندگوی دستی با آنها صحبت کردیم و گفتیم ما قصد جنگ و مبارزه با شما را نداریم. ما برای امنیت و حمایت از شما آمدیم، مسئول شما بیاید و یا ما حاضریم بیاییم با شما صحبت کنیم. 

سکوتی حکمفرما شد، بلافاصله فانوسقه‌ام را باز کردم و کلت و سلاحم را به زمین گذاشتم و با بالا بردن دست‌هایم به طرف آنها حرکت کردم بلافاصله از آن طرف هم یک نفر همین کار را کرد و با سرعت زیاد خود را به من رساند و مرا در آغوش گرفت، این آقا گفت جناب سروان هاشمی من فلانی هستم، متأسفانه نامش را به یاد ندارم. 

در سال ٥٤ سرباز شما در آتشبار دوم گردان ۳۱۵ توپخانه در مشهد بودم تا شما را از دور دیدم شناختم و ترسیدم از طرف ما به شما تیراندازی شود. روی همین اصل این چنین با سرعت به طرف شما آمدم. با این حرکت این سرباز قدیمی ما بقیه نفرات طرف مقابل هم سنگرها را خالی کرده و حضور نیروهای ما در آن قسمت باقیمانده تأمین شد. این بود خلاصه‌ای از خاطرات من در گنبد. روز ۱۶ فروردین، دو روز زودتر از فرمانده لشکر به مشهد برگشتم.

انتهای پیام



لینک منبع خبر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا