آخرین اخبارایسنا+ > دیدگاه

خانم استفانیک، فقط آری یا نه ؟



خانم استفانیک، فقط آری یا نه ؟

به گزارش ایسنا، حبیب احمد زاده در یادداشتی در اعتماد نوشت: می‌خواهم رسیدن به پستی را به شما تبریک بگویم که سال‌ها بعد، وقتی که در آسایشگاه سالمندان یا در بستری هستید که عزیزانتان در کنار شما هستند، می‌توانید فقط به خاطر بالا بردن یا پایین نگهداشتن دست راست‌تان بدان افتخار کنید یا به خاطر عذاب وجدانتان تا دم مرگ رنج بکشید. دلیل نوشتن این نامه آن است که معتقدم هر انسانی به یادآوری تجارب گذشتگانش احتیاج دارد تا از اشتباهات آنان پند بگیرد و کار را به جایی نرساند که نوه‌ها و آیندگان خاندانش از آشکار شدن ارتباط فامیلی با او شرمگین باشند.

سخن را کوتاه می‌کنم. انسان‌ها در مسیر زندگی خود، بارها بر سر دوراهی‌های مختلف انتخاب، قرار می‌گیرند. دوراهی‌هایی که وادارشان می‌کند به اتفاقاتِ پیش آمده برای خود، جواب آری یا جواب نه بدهند و این آری یا نه گفتن‌ها حتی ممکن است (در حد و اندازه قدرت پشت این تصمیم) باعث چرخش و تغییر در تاریخ بشود. تجارب چند نفر از این افراد در تجربه تاریخی‌شان را برایتان بازگو می‌کنم تا شاید به جوابی برای این سوال برسیم که چطور ممکن است در یک نظام سیاسی، جنایت اتفاق بیفتد، اما جنایتکاران بدون ذره‌ای عذاب وجدان به زندگی و حیات خود ادامه دهند؟ گروه اول آنان که برای رسیدن به سراب قدرت، آری گفتند:

آدولف آیشمن، ژنرال معروف آلمان هیتلری در زمانه قبل و شروع جنگ جهانی دوم

آدولف آیشمن، مسوول بخش «مربوط به یهودیان اداره اصلی امنیت رایش» و اداره اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها بود که پس از جنگ، در آرژانتین ربوده شده، به اسراییل منتقل شده و طی یک نمایش باشکوه، محاکمه و اعدام شد. روزی که آدولف آیشمن را در دادگاه اورشلیم محاکمه می‌کردند، او باید به تمامی آری‌هایی که به نظام ناسیونال سوسیالیسم هیتلری داده بود، پاسخگو می‌شد. به قول هانا آرنت، نویسنده یهودی کتاب آیشمن در اورشلیم، آیشمن هیولا نبود، شیطان نبود، مکبث نبود، ریچارد سوم هم نبود که بر سر آن باشد که نابکار شود. او نه منحرف بود و نه سادیست، بلکه به ‌شکلی اسف‌بار و هولناک، معمولی معمولی بود.

به‌ باور آرنت، آیشمن هیچ انگیزه‌ای جز این نداشت که با دقت و پشتکار، پیشرفت شخصی خود را در سلسله ‌مراتب رژیم هیتلر دنبال کند و این انگیزه نیز به خودی خود انگیزه‌ای مجرمانه نیست. آیشمن فاقد قدرت تخیل بود و همین امر باعث می‌شد نتواند از منظر دیگری بیندیشد یا حتی از خود، آنچنان‌که باید همدلی نشان دهد.

آیشمن احمق نبود. تنها بی‌فکری محضش بود که او را به یکی از بزرگ‌ترین جنایتکاران دوران خود تبدیل کرد. او هیچ ‌وقت نفهمید حقیقتا مشغول چه ‌کاری است. او اصلا به پیامدهای اعمال خود توجه نداشت و از خِرد آنچنان‌که باید استفاده نکرد. آیشمن به ‌واقع از واقعیت دور بود. آرنت به‌ تفصیل از کاربرد کلیشه‌ها در گفتار آیشمن سخن می‌گوید و نتیجه می‌گیرد که او به ‌واقع در سخن ‌گفتن ناتوان بود و همین امر، ناتوانی او در اندیشیدن را نیز نشان می‌دهد. همچنین از نسبت خودفریبی و دوری از واقعیت در ذهن و ضمیر آیشمن و همین‌طور فضای آلمانِ زمان آیشمن پرده برمی‌دارد.

رابرت مک نامارا

نظامی امریکایی که در پی سلسله مراتب نظامی حتی به وزارت جنگ امریکا رسید. او طی جنگ دوم جهانی طراح اصلی بمباران‌های هوایی بی‌رحمانه شهرهای ژاپن بود. او چند روز قبل از انداختن بمب اتمی بر هیروشیما، با فرستادن صدها هواپیما بر فراز توکیو، شصت درصد این شهر و مردمانش را یکجا با بمب‌های آتش‌زا سوزاند. جمله تاریخی او این است که اگر جنگ با پیروزی متفقین تمام نمی‌شد، قطعا او به جای افسران نازی به عنوان جنایتکار جنگی در دادگاه نورنبرگ محاکمه می‌شد.

اما او هنوز تا لحظه‌ای که به پشیمانی و افسوس برسد، راه درازی داشت. او بهانه‌ای واهی برای شروع جنگ با ویتنام شمالی ساخت و آن، حمله دروغین و خیالی ویتنامی‌ها به کشتی امریکایی مادوکس در خلیج تونکین بود. دروغی که دستاویز شروع جنگی طولانی مدت شد و جان میلیون‌ها ویتنامی و ده‌ها هزار امریکایی را گرفت.

مک نامارا پس از گذشت ۴۰ سال اعلام کرد کشتی امریکایی در خلیج تونکین اصلا وجود خارجی نداشته است! در واقع با گذشت زمان و انتشار اسناد جنگ ثابت شد که قایق‌های ویتنام هیچ‌گاه به هیچ ناو امریکایی حمله نکرده بودند. ولی کار او به اینجا ختم نشد. او طولانی‌ترین زمان هدایت وزارت دفاع در امریکا را داشت، از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸ او اصلی‌ترین مدافع ادامه جنگ ویتنام بود ولی سال‌ها بعد به بدگمانی راجع به تلاش‌های خود در آن جنگ، اذعان کرد. او گفت تصور نمی‌کرده بمباران‌های گسترده امریکا در ویتنام شمالی به موفقیت برسد. مک نامارا اعتراف کرد که از بیهودگی جنگ ویتنام مطلع بوده است ولی از آنجا که او استراتژیست دولت بوده، با ادامه این نبرد، سعی در آزمایش تاکتیک‌های نوین جنگی داشته است!

او چند سال قبل از مرگش در مستندی با نام (غبار مه‌آلود جنگ) با درد و رنج و خجالت، از تمام آن اعمال بی‌فایده یاد می‌کند.

کالین پاول

کالین پاول که سال ۲۰۲۱ در ۸۴ سالگی بر اثر ابتلا به ویروس کرونا جان خود را از دست داد، به عنوان اولین وزیر امور خارجه سیاهپوست امریکا، نقش موثری در شکل‌گیری سیاست خارجی کاخ سفید در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست‌ و یکم داشت.

او در پنجم فوریه ۲۰۰۳ در جلسه عمومی شورای امنیت سازمان ملل متحد سخنرانی کرد و به دفاع از حمله امریکا و متحدانش به عراق پرداخت. او در این جلسه با نشان‌ دادن یک ماده سفید رنگ و با استناد به منابع گمنام عراقی گفت: «هیچ شکی وجود ندارد که صدام دارای سلاح‌های بیولوژیک است و توانایی تولید سریع و انبوه آنها را دارد.» پاول در ۱۳ سپتامبر ۲۰۰۴، در کمیته امور دولتی سنا اعتراف کرد که منابعی که بسیاری از اطلاعات ارایه شده وی را در سخنرانی سازمان ملل در اختیار او قرار داده بودند، «اشتباه» بودند و «بعید است» که ذخایر سلاح‌های کشتار جمعی در عراق پیدا شود.

پاول بعدها قبول کرد که قضیه‌ای که او به شورا ارایه داده، نادرست بوده و اطلاعاتی که وی بر آنها تکیه داشته «به‌طور عمد، گمراه‌کننده» بوده‌اند. ولی این اعتراف به گناه، بسیار دیرتر از آن بود که صدها هزار کشته بی‌گناه از مردمان عراقی و سربازان امریکایی را توجیه کند.

لیندا توماس گرینفیلد

او نماینده دولت بایدن در سازمان ملل بود. او به گفته دادستانی که تنها شاهدش خود او است، در زمان کشتار بی‌رحمانه توتسی‌ها به دست هوتوها در رواندا که فکر می‌کردند رییس‌جمهورشان به دست گروه مقابل به قتل رسیده است، به اسارت هوتوها در آمده بوده و همان‌طور که مسلسل بر شقیقه‌اش فشار داده می‌شده، التماس می‌کرده که او یک امریکایی است نه یک توتسی و لهجه غلیظ لوییزیانایی خود را بیشتر به رخ می‌کشیده تا رهایش کنند.

و عجبا که کسی که از چنین نسل‌کشی هولناکی جان به در برده است، خود چندین بار، تنها با بالا بردن دست راستش در جلسه سازمان ملل و وتو کردن قطعنامه‌های آتش‌بس در غزه، باعث ادامه نسل‌کشی فلسطینیان شده است.

سال‌ها بعد می‌توان کتابی درباره او نوشت و نامش را (خانم گرینفیلد در غزه) گذاشت تا همگان بدانند او نیز همچون آیشمن پس از ابلاغ دستورات وحشیانه به مامورانش، سر میز ناهار و شام با دو فرزندش به شوخی می‌پرداخته و تنها فکرش رسیدن به مقام وزارت امور خارجه امریکا یا حتی تبدیل شدن به اولین رییس‌جمهور زن سیاهپوست امریکا بوده است و آن دست بالا بردن‌ها و کشتار هزاران زن و کودک در غزه، هیچ احساس عاطفی خاصی را در وجود او بر نمی‌انگیخته، همچنان که آیشمن، مک نامارا یا کالین پاول تا زمان حضور در مسند قدرت، به نتایج عملشان فکر نمی‌کردند.

قسمت دوم: آنان که به قدرت نه گفتند؛

نلسون ماندلا

ماندلا فرمانده شاخه نظامی «کنگره ملی آفریقا» بود. کنگره در آن زمان بر اعتراض‌های عمومی و کارزارهای مدنی علیه سیستم نژادپرستی افزوده بود و ماندلا نقشی مرکزی در این مبارزات داشت.

او بارها گفته بود که باوجود اعتقاد به مبارزه مسالمت‌آمیز، به خاطر فشارهای شدید رژیم آپارتاید، مجبور به انتخاب مشی چریکی شده. او پس از دستگیری، به حبس ابد محکوم شد و تا سال‌ها در غرب او را تروریستی خطرناک می‌دانستند. از دهه سوم زندانش بارها به او پیشنهاد شد که با محکوم کردن مبارزات مسلحانه مردمش، امکان آزاد شدن را برای خود ایجاد کند، اما او هر بار این پیشنهاد را رد کرد. پس از سال‌ها که از زندان آزاد شد و با رای مردم به قدرت رسید، با روش‌های ابتکاری و صلح‌آمیزش جهان غرب را به تسلیم اخلاقی واداشت.

آرون بوشنل

یک سرباز ۲۵ ساله نیروی هوایی امریکا که در مقابل سفارت اسراییل در واشنگتن خود را به آتش کشید تا به مشارکت امریکا در جنگ با مردمان غزه اعتراض کند. او در بیانیه‌ای، دلیل این کارش را چنین اعلام کرده بود: من یکی از اعضای فعال نیروی هوایی ایالات متحده هستم. من دیگر شریک نسل‌کشی نخواهم بود. من در آستانه انجام یک عمل اعتراضی شدید هستم. اما در مقایسه با آنچه مردم در فلسطین به دست استعمارگران خود تجربه کرده‌اند، اصلا افراطی نیست.

او نه تنها در فکر ارتقای مقام و پست نبود، بلکه احساس کرد باید کاری بکند تا چرخ دنده‌ای از این ماشین جنایت و نسل‌کشی در تاریخ به حساب نیاید.

آخر

سرکار خانم الیز استفانیک، نماینده جدید امریکا در سازمان ملل!

حالا شما هم به قدرتی رسیده‌اید که می‌توانید با بالا بردن دست‌تان بدون آنکه خود را شرور بدانید، بالاترین شرارت‌های امروز جهان را تداوم ببخشید و آن همانا ادامه نسل‌کشی در غزه و تداوم جنگ‌ها در خاورمیانه است برای مساعدت و کمک به مردی به نام نتانیاهو. مردی که برای ادامه بقای سیاسی‌اش حتی به فکر آینده مردمان اسراییل و آبروی دین محترم یهود نیست.

اگر امروز به چیزهایی که گفتم، فکر نکنید، به ناچار سال‌ها بعد، وقتی پیر و فرتوت شده‌اید، به امروز و کاری که می‌توانستید برای جلوگیری از کشتار هزاران هزار انسان انجام دهید، فکر خواهید کرد. انسان‌هایی که تنها با بالا رفتن دست شما کشته شده‌اند.

به این بیندیشید که آیندگان از شما همچون آیشمن، مک نامارا یا کالین پاول یاد خواهند کرد که به ادامه جنایت، آری گفتند و بعدها افسوس فرصت‌های از دست داده و همراهی با جنایات غیرقابل بازگشت را خوردند؟ یا همچون نلسون ماندلا و آرون بوشنل که به همراهی با ادامه جنایت، نه گفتند و مردمان آگاه جهان تا ابدیت به آنان افتخار می‌کنند؟

فقط آری یا نه ؟

انتهای پیام



لینک منبع خبر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا