آخرین اخبارمجله مهر > زندگی

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه


خبرگزاری مهرمجله مهر: سه‌شنبه، هفتم مرداد، با هدفی روشن راهی خیابان فاطمی شدم. می‌دانستم که در فاطمیه بزرگ تهران، رویداد همبستگی با مردم محصور غزه برگزار می‌شود با عنوان «فلسطین قلب تپنده جهان»؛ رویدادی با محورهای اهدای طلا، برپایی آشپزخانه و بازارچه حمایت از پایداری، و آغاز پویش جهانی «دست در دست تا رفح». ساعت حدود چهار بعدازظهر بود. از کنار پارک لاله که گذشتم، عطر گل‌ها و سایه چنارهای بلند حالم را تازه کرد. آن سوی خیابان، پرچم‌های فلسطین و پرچم کشورمان در نسیم تابستانی تکان می‌خوردند و ازدحام آدم‌ها در ورودی فاطمیه، قلبم را به تپش می‌انداخت. اینجا چیزی فراتر از یک مراسم بود؛ انگار روحی بزرگ و زنده در جریان بود.

دم در، کیسه‌های پارچه‌ای برای کفش‌ها آویزان بود. کفشم را در یکی گذاشتم و وارد شدم. زنی جوان با لبخندی گرم، لیوانی شربت آبلیمو تعارف کرد. خنکی شربت در گرمای تابستان، روحم را نوازش داد و حس کردم وارد فضایی شده‌ام که پر از مهر و انسانیت است. داخل فاطمیه، سالن پر از زندگی بود. صدای خنده‌های کودکان، زمزمه‌های زنان، و عطر غذاهای خانگی، فضا را پر کرده بود.

وسط سالن، صندلی‌هایی چیده شده بود. زنان و کودکان روی آن‌ها نشسته بودند و برخی بچه‌ها روی زمین بساط بازی پهن کرده بودند. دختربچه‌هایی با چادرهای سبز و لباس‌های یکدست، آماده خواندن سرود بودند. چشم‌هایشان برق می‌زد و لبخندشان پر از معصومیت بود. کمی آن‌طرف‌تر، بچه‌های دیگر با مدادرنگی نقاشی می‌کشیدند یا تنقلات کودکانه می‌خوردند. این کودکان، با شادی معصومانه‌شان، آرزویی مشترک داشتند: اینکه کودکان غزه هم مثل آن‌ها بتوانند شاد باشند، تنقلات کودکانه بخورند و لحظه‌ای از زیر سایه جنگ، به دنیای کودکی بازگردند. یکی از دختربچه‌ها، با مداد رنگی‌اش نقشه‌ای از فلسطین کشیده بود و زیرش نوشته بود: «کاش بچه‌های غزه هم بتونن نقاشی کنن.» این آرزوی ساده، قلبم را فشرد.

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه

دور تا دور سالن، میزهایی چیده شده بود که زنان با هنر و عشقشان آن‌ها را پر کرده بودند. همه‌چیز برای حمایت از مردم غزه بود، مردمی که زیر محاصره و جنگ، با مقاومتی بی‌نظیر ایستاده‌اند. اولین میز، پر از گل‌سرهایی با طرح پرچم فلسطین و ایران بود. بادبزن‌های کوچک با نقش‌ونگارهای فلسطینی و گل‌سینه‌هایی با نقشه جغرافیایی فلسطین، هر کدام قصه‌ای از مقاومت و همبستگی روایت می‌کردند. زنی که پشت میز بود، با افتخار توضیح می‌داد که هر گل‌سر را با دست خودش درست کرده و امیدوار است این هنر کوچک، کمکی به مردم غزه باشد.

اما غرفه اهدای طلا، قلب تپنده رویداد بود. زنی میانسال، انگشتری ساده اما پرخاطره را از انگشتش درآورد و روی میز گذاشت. نگاهش پر از بغض بود، اما لبخندش نشان از رضایت داشت. گفت: «این انگشتر، یادگار نامزدیمه. سال‌ها باهام بوده، اما وقتی به بچه‌های غزه فکر می‌کنم که بدون غذا و دارو زیر بمباران رژیم غاصب اسرائیل هستن، نمی‌تونم نگهش دارم.» زنی دیگر، گوشواره‌های طلایی‌اش را که یادگار مادرش بود، با دستانی لرزان اهدا کرد. کنارش، زنی جوان دستبندی را که همسرش در روز عروسی به او هدیه داده بود، با چشمانی پر از اشک تقدیم کرد. هر قطعه طلا، داستانی از عشق، ایثار و انسانیت داشت. غرفه پر بود از زنانی که با اشک و لبخند، تکه‌ای از قلبشان را برای غزه هدیه می‌دادند. یکی از داوطلبان غرفه گفت: «هر قطعه طلا، مثل یه فریاد برای غزه‌ست. ما نمی‌تونیم جنگ رو متوقف کنیم، اما می‌تونیم نشون بدیم که تنها نیستن.» چقدر قلب بزرگی می‌خواهد که یادگار عشق را برای هدفی بزرگ‌تر فدا کنی؟

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه

کمی آن‌طرف‌تر، خانمی پارچه‌های قدیمی و ارزشمندش را آورده بود؛ سوغاتی‌هایی از مکه و کربلا که بوی دعاهای زیر لب و سفرهای زیارتی می‌دادند. می‌گفت: هر کس می‌خواهد تکه‌ای از این پارچه‌ها بردارد و هر چقدر دوست دارد، کمک کند.

عطر کاپ‌کیک‌های تازه، نقل‌های رنگارنگ، آش رشته، کوفته، دلمه بادمجان، حلوا و سمبوسه‌های خانگی، فضا را پر کرده بود. زنی با لبخند، این غذاها را می‌فروخت و می‌گفت: «هر لقمه‌ای که می‌خرید، یه قدم برای کمک به غزه‌ست.» انگار هر غذا، پیامی از همدلی بود که از تهران به غزه سفر می‌کرد.

در گوشه‌ای دیگر، زیورآلات دست‌ساز به نمایش گذاشته شده بود. گیره‌های روسری با طرح‌های سنتی. من یکی خریدم. کمی جلوتر، فضایی شبیه تکه‌ای از فلسطین بود؛ ماکت‌هایی از خانه‌های فلسطینی و سنگریزه‌هایی با جملات الهام‌بخش مثل «مقاومت، یعنی زندگی» و «ما کنار شماییم». کنار این ماکت‌ها، چرخ خیاطی‌ای بود که زنان می‌توانستند با هنرشان به غزه کمک کنند.

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه

گوشه‌ای دیگر، بسته‌های کوچک جوراب‌های نوزادی با دو شکلات کنارش توجهم را جلب کرد. خانمی با شور توضیح داد که این بسته‌ها نمادی از امید به آینده‌اند. او با اشاره به ادعای رژیم اشغالگر اسرائیل که گفته بود «به ازای هر سرباز کشته شده، ما صد نوزاد به دنیا می‌آوریم»، به زنان یادآوری می‌کردند که هر فرزند شیعه، مشتی است بر دهان دشمن. جمله‌اش در ذهنم ماند: «هر کودک، امیدی برای آینده است.»

غرفه‌ای دیگر، در دست گروهی از اشخاصی بود تا مادرانی را که به خاطر مشکلات اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی مجبور به سقط جنین می‌شدند، حمایت می‌کردند. این گروه، با حمایت مالی، عاطفی و فرهنگی تا سه ماه پس از تولد نوزاد، کنارشان بود. انگار در آن گوشه، زندگی دوباره متولد می‌شد.

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه

در میان جمعیت، شیرینی و شربت پخش می‌کردند. تابلوهای کوچکی دست مردم بود با نوشته‌هایی مثل «در غزه، هر روز عاشوراست» و «ما کنار شما هستیم». تابلوی بزرگی پر از شیشه‌های خالی شیر خشک، با نوشته «من هم مادرت هستم»، اشک به چشمانم آورد. این تابلو، فریادی برای مادران غزه بود که در محاصره، حتی شیر برای فرزندانشان ندارند.

وقتی از فاطمیه بیرون آمدم، بسته‌ای حلوا در دستم بود. به پارک لاله رفتم و روی نیمکتی زیر سایه چنارها نشستم. فنجان چایم را در دست گرفتم و حلوا را خوردم. طعم حلوا، طعم همدلی و مقاومت بود. در آن لحظه، حس کردم قلبم با مادری در غزه، با زنی که طلایش را اهدا کرده بود، و با کودکی که آرزوی شادی برای کودکان غزه داشت، یکی شده است. به آسمان نگاه کردم. خورشید داشت غروب می‌کرد و نور نارنجی‌اش روی برگ‌های درختان می‌افتاد. حس کردم می‌توانم با یک خبرنگار در غزه هم‌حس باشم؛ کسی که قصه‌های مقاومت را می‌نویسد و به دنیا یادآوری می‌کند که انسانیت هنوز زنده است.

دست در دست تا رفح؛ روایتی از قلب‌های گره‌خورده از تهران تا غزه

آن روز، فاطمیه آینه‌ای بود از روح مردمی که با دست‌های خالی، قلب‌هایشان را به هم گره زده بودند. برای فلسطین، برای انسانیت، برای آرزوی شادی کودکان غزه. این همدلی، این عشق، همان چیزی بود که جهان را زنده نگه می‌داشت.



لینک منبع خبر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا